سکوت...
خلاصه ی آخرین ارسالهای سایت
مردانگی جوانانمان...

صادق: یه مادر پیری از پشت دستم و گرفت، گفت پسرم ورزشکاری؟ گفتم: بله مادر کشتی گیرم، مسابقه قهرمانی داریم. گفت: خدا پشت و پناهت! پسر منم کشتیگیر بود، ایشالـاه زمین نخوری! وقت سوم مسابقه بود، رقیبم سرسخت بود و نفس خالی کرده بودم! یه لحظه دعای... مادر یادم اومد، توان نداشتم اما باید پا میشدم و میبردم! پا شدم تا زحمت بچه ها هدر نره!پا شدم تا کشتی ایرانیا یاد رقیبا بمونه! پاشدم تا دل همه مادرا شاد بشه!{صادق گودرزی} آپلود عکس



نظرات شما عزیزان:

...
ساعت10:52---1 خرداد 1392
عالی بود .آفرین به این جوون مردا
پاسخ:همچنین


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب‌ها: اجتماعی,
 یک شنبه 6 اسفند 1391  16:27  میلاد شکیبا
کلیه حقوق و قوانین کپی رایت برای  سکوت... محفوظ می باشد.  
Copyright © 2007-